پاس دوستی
محمد اسحاق ثنا محمد اسحاق ثنا

به دوست شاعرم جناب جواهر

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید بیا

ز بار رنج و الم قامتم خمید بیا

بهار عمر من از دوریت خزان گردید

ز فرقتت دل زارم به خون تپید بیا

ز دست پنجه ای اندوه و غم رهایم کن

به جان خسته ای من مظهر امید بیا

پرنده هوس آلود زندگانی من

به ذوق دیدن روی تو پر کشید بیا

دلم اسیر خم زلف هر بتی نشود

ولی ز جمله خوبان ترا گزید بیا

ثنا به یاد وصال تو سخت می گرید

به پاس خاطرش ای مایه ای نوید بیا

ونکوور کانادا

               10-11-2012  جمعه    

به اقتفای سروده ای جناب دستگیر نایل

فریاد

در ملک ستم پیشه ای ما دادرسی نیست

تا کوش کند ناله که فریاد رسی نیست

بردند به تاراج همه  هستی ملت

از قافله ای دزد نوای جرسی نیست

از آنچه غم و درد تباهیست به گیتی

جز خانه ای ما هیچ دگر آدرسی نیست

ای ذات خداوند جهان از ره ای تحقیق

 در کشورما جز تو کسی داد رسی نیست

دور از وطن و یار و دیاریم  به غربت

این گوشه ای قشنگ است ولی جز قفسی نیست

ای طایربخت زود زمن از چه رمیدی

کوشش چه توان با تودگردسترسی نیست

شیرازه ای وحدت چوشود بحرخروشان

دشمن درین بحر خروشان چو خسی نیست

با چال کجا جای کنی در دل ملت

از چنگ تو در کشورم آزاد کسی نیست

از فاقه شده مردم کشور که بگویی

افسرده چنان اند که گویی نفسی نیست

محمد اسحاق "ثنا"

ونکوور کانادا

12-11-2012 دوشنبه

 


November 12th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان